-
آفرینش از راه کلام
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 14:21
«انسان بی خبر از نفوذ کلام، همواره از زمان عقب است.»تقریباً همه اندیشمندان و پژوهشگران نوین روانشناسی اعتقاد دارند: «کلمه به جسم تبدیل می شود.» انسان با گفتن درباره خوشبختی و عشق آنها را می آفریند و با گفت وگو درباره بدبختی و مریضی نیز همین آفرینش را انجام می دهد، حتی از قدیم بسیار شنیده ایم: «نفوس بد نزن!» یا «نفوس...
-
داستان شکلات
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 17:51
با یک شکلات شروع شد. من یک شکلات گذاشتم کف دستش. او هم یک شکلات گذاشتم توی دستم. من بچه بودم، او هم بچه بود. سرم را بالا کردم. سرش را بالا کرد. دید که مرا می شناسد. خندیدم. گفت: «دوستیم؟» گفتم: «دوست دوست» گفت: «تا کجا؟» گفتم: «دوستی که تا ندارد» گفت: «تا مرگ؟» خندیدم و گفتم: «من که گفتم تا ندارد» گفت: «باشد، تا پس از...
-
به استقبال پاییز: لولیدن در جهان بیپایان
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 23:43
تقویم میگوید پاییز و سال باید تحویل شود برای من. فکر میکنم، هیچوقت دنیا اینطور نبوده است، هیچ وقت احساس نمیکردهای از درون کرم گرفتهای. پاییزهای نیامده را بگذار کنار؛ آن پاییزهای خوب جزیی از گذشته بود. گذشته دیگر گذشته است. فکر میکنم، حالا باران پاییز هم که بیاید ذوق نمیکنی. چشمهایت آن شور را ندارد، آن فروغ...
-
بخواب
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 14:38
لالا لالا همه در خواب نازند دیگه چیزی ندارند تا ببازند بخواب آروم نه اینکه وقت خوابه بخواب ای گل که بیداری عذابه نترس از دست بی قانون فردا بخواب جونم که قانون داره دنیا بخواب آروم گل گلدون خونه که بیرون تا بخوای نا مهربونه بخواب آروم که خورشید هم خاموشه اونم باید بره چیزی بپوشه اونم طاقت نداره توی سرما اونم غافل شده...
-
نقش اجتماعی زنان در جامعه
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 00:06
عصر تعریف حرفه ای نخستین زنانی که قبل از 1890 بطورحرفه ای مشغول کاربودند بخشی ازآنان آگاهی فمینیستی درحال ظهور راشکل بخشیدند. آنان پیشروان ایجادیک فرصت برای کار زنان بعنوان معلم، نویسنده و مبارز برای شکستن موانع آموزش عالی زنان بودند. آنان علاوه بر این گشاینده درهای ورود به یک حرفه جدید یعنی جامعه شناسی بودند. بطوریکه...
-
ااین ابرها خواهند بارید
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 22:07
در شهر که قدم میزنی، به محفل دوستان و آشنایان که میروی، به سخنها در محافل عمومی که گوش میدهی، رانندگی که میکنی و سر چهارراهها که میایستی، به بیمارستان که برای عیادت میروی، حسی به تو دست میدهد، حسی شبیه بهت، انگار بویی میشنوی، انگار چیزی بر دلت سنگینی میکند، انگار هر دم انتظار خبری را میکشی. این حس، غریب است...
-
چیستی حقیقت
جمعه 15 مردادماه سال 1389 21:59
در طول تاریخ فلاسفه زیادی به دنبال یافتن پاسخی مناسب به این سوال که حقیقت چیست بودهاند. تاریخ این کند و کاشها به قرن چهارم قبل از میلاد مسیح و به فیلسوف یونانی یعنی افلاطون میرسد که به دنبال تطابق واقعیت بود تا بتواند تعریفی برای دانش صحیح و دانش نادرست بیابد. و دامنه این تلاشها تا اواخر قرن نوزدهم و فیلسوف...
-
قصه شب برای دختر سی ساله با صدای مادر
شنبه 9 مردادماه سال 1389 23:33
هرچی فکر می کنم ..می بینم این روزها بچه ها دیگه نه حال دارن و نه حوصله قصه گوش کردن ندارند .مادر ها خسته وکوفته باید ناهار بعدازظهر رو درست کنند ..تا خانواده فردا بی ناهار نباشند ..بچه هم میره گیم بازی می کنه ..تا جونش دربیاد و چند صد نفری رو بکشه ..بعد همونجا پشت پلی استیشن ویا کامپیوتر خوابش میبره.. اما زمان ما ..نه...
-
مرگ و تحول
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 22:48
وقتی پرسپری شخص به درجه ای از کمال برسد قالب تهی می کند و شخص تحول می یابد. هر نوع مرگی که برای انسان پیش بیاید به اراده خداوند، طبق نظم و مشیت عالم است زود یا دیر نیست وبه موقع اتفاق می افتد. بچه ای که در سه ماهگی از دنیا می رود به آن قسمی است که به حد کمال رسیده ونمی تواند دربدن باقی بماند. بنا به خواست الهی این بچه...
-
مرگ جشنی دیگر است
جمعه 25 تیرماه سال 1389 12:52
روزگار و عصر ما ویژگی های خاص خود را دارد، از جمله این که روز خداشناسی است زیرا که ابزار آفریده شناسی را به قدر کفاف بلکه بیش از آن در کف داریم، زیرا که هر آفریده، آیینه آفریدگار است که میتوان در آن به تماشای وی نشست. دیگر آن که فرصتی مناسب و مغتنم است که بشر، گذشته و دستاوردهای خود را مرور کرده و ببیند چه آورده و...
-
مغازه ای با اجناس ازلی
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 21:51
شعر ، دوغی است که از آن کره فلسفه به دست میآید. فیلسوفان مستعمرة شاعراناند. فیلسوفان برای شکار مضامین نوین سعی میکنند خودشان را به روح شاعران نزدیک کنند. روح شاعر دریای فلسفه و بندر الهام است، کمی پایینتر از آبشار عظیم وحی، سرچشمة نورانی الهام قرار دارد شاعران پروانههای سرچشمة الهاماند. شعور نبوت بالاتر از...
-
صفر مقدس (1)
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 00:00
همه چیز دنیا حساب و کتاب دارد –چه بدانیم و چه ندانیم ،چه بخواهیم و چه نخواهیم – همه حساب کتاب ها هم با اعداد و ارقام و مثبت ها و منفی ها سرو کار دارند .و همه اعداد و ارقام را میتوان مستقیم یا غیر مستقیم به ریاضیات ربط داد. بنابرین همه چیز دنیا ریاضیات خودش را دارد . از جمله "همه چیز دنیا" روح آدمیزاد است که...
-
چند تکه ارزو
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 22:08
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را ، وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش وقتی آسمان بارانی است از زلال چشمهایش تر شویم وقت پاییز از هجوم دست باد ، کاش مثل پونه ها پرپر شویم کاش وقتی چشم هایی ابریند ، به خود آییم و سپس کاری کنیم از نگاه زرد گلدانهایمان ، کاش با رغبت پرستاری کنیم کاش...
-
بایسیکل ران
جمعه 7 خردادماه سال 1389 00:45
تنها، در کوچه پس کوچه های شهر می رانَد… گاهی بی مقصد، آهسته و آرام. گاهی در پی مقصدی، شتابان. همواره در فکر…با نگاهی خیره… شاید به دنبال کسی یا در پی پاسخ سؤالی …به چه می اندیشد؟ … به راستی نمی دانم… شاید اگر من هم جای او بودم ، مشابه خاطرات زندگی او را از سر گذرانده بودم و دوچرخه ای هم داشتم، مثل او تنها سفر می کردم…...
-
دیوانه ی مقدس
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 17:45
چه کسی ترا فهمید ؟ چه کسی صدایِ بالیدنِ ترا شنید و جرعه ای از شیونِ ساکتِ در خود شکسته ات را سر کشید ؟ کدام چشم ، طلوع شکوهمند ترا از چاه تاریک و گَنده آبینِ زندگی ، دید ، و آنرا فهمید ؟ و کدام هوش ، طپشِ دامنه ای به فراخنایِ بیکرانگی را در کالبد ناچیز تو ، ادراک توانست کرد ؟ و اگر این تنها خدا بود که یخاطر تو، بخود...
-
سر گیجه
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 22:32
چقدر روابط پیچیده اند!!! باید روی کلمه به کلمه ات دقیق بشی!!! شاید یکی بی جنبه باشه! شاید یکی متوقع باشه! شایدم به کل و از ریشه رابطهه اشتباست. برای مثال با یکی خیلی عادی برخورد می کنی! طرف بهش بر می خوره! میگه حتما با یکی دیگه هم هستی! بعد هم همه چی بهم می خوره! میگی دفعه دیگه این اشتباهو نمی کنم! بار بعد شانست می...
-
دون کیشوت وار، بر اسب چوبین «علّیت»، تا خدا!
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 16:59
مدتها بود که در برابر خواست او، مقاومت می ورزیدم. اما این بار، دست بردار نبود. مرا بردوش گرفت و تا مهیز اسب علیت جلو برد و بر پشت آن نشانید. یکباره خود را در هیئت یک شوالیه بزرگ دیدم. شمشیرهای من برگرده ی هر صخره ای که می نشست، آذرخشش، رعد آسمان را فراری می داد. چشمان تیزبین من، دورهای دور را که حتی دیدگان عقاب نیز...
-
وجودگرای بی وجود
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 00:14
سرعت سرسام آوری بود. شاید در حدود سرعت نور. و زمان داشت به صفر نزدیک می شد. گونه ای جاودانگی. مثل زیستن در قلب سیاهچاله ها. اما نه. خود را بر روی پلی یافتم از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر. در کرانه بود و نبود. یا نمود و بود. بر روی مرزی گام می زدم که دو اقیانوس هستی و نیستی، پنجه در پنجه یکدیگر زده بودند. پیش رویم، تا...
-
احوالات
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 23:19
سلام لیلیانا. --زندگی بهم سخت نمی گیره . این خودمم که زندگی رو به خودم سخت گرفتم. --گاهی که اصولم یادم می ره، امور موظفم گیجم می کنه .یه وقتهایی از نظر درونی نسبت به یه امر موظف یه جور فکر می کنم اما بعد در امر تصمیم گیری حرف و نظر بقیه برام مهم تر از خودم میشه. --در ضمن دید من و تصورات من از زندگی مشترک نیاز به یه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 22:57
برای اینکه راهی داشته باشم تا از برکات هم اندیشی دوستان بیشتر استفاده ببرم،فکر درست کردن وبلاگ بهترین،در دسترس ترین و به صرفه ترین راه بود.ارتباط با بعضی دوستای دوره دانشگاه همیشه برکاتی جانشین ناپذیر داره.منو از خمودگی و سستی دور میکنه و خیلی وقتها بهم امید می ده که همچنان زندگی ام و فرصتهایش را جدی بگیرم.کمک میکنه...