روزگار و عصر ما ویژگی های خاص خود را دارد، از جمله این که روز خداشناسی است زیرا که ابزار آفریده شناسی را به قدر کفاف بلکه بیش از آن در کف داریم، زیرا که هر آفریده، آیینه آفریدگار است که میتوان در آن به تماشای وی نشست.
دیگر آن که فرصتی مناسب و مغتنم است که بشر، گذشته و دستاوردهای خود را مرور کرده و ببیند چه آورده و برای چه آورده و از آوردههای خود چه تحصیل کرده است و اینجاست که به عین و عیان ادراک میکند که میان آنچه میاندیشیده و میان آنچه اتفاق افتادهاست تفاوت از زمین تا آسمان است؛ از باب نمونه بشر سلاحها را با الوان و انواعی که دارند جز برای تأمین امنیت پدید نیاورده است، ولی امروز زمینه تمامی ناامنیها و ناآرامیها شده است و یا چه صنایعی که برای سلامت پدید آوردند، اما به ناسلامتی انجامید، زیرا بشر امروز کار چندانی برای انجام و اقدام ندارد چرا که هر کار توسط ماشینآلات صورت میپذیرد و از این رو بهترین غذاها و مواد غذایی را به وسیله ماشینها پدید میآورد و از سویی خود نیز بیکار و بیتحرک میماند و بدین سان انرژی های فراوان و متراکم بر بدن وارد میشود بی آنکه کمترین آنها به تلاش و کار تبدیل شود. و اینجاست که بیماریها هر روزه با شکلی و اسمی رخ مینمایند و در کنار آن بیماریها نیز داروها با تأثیر و تخریبی خاص سبز میشوند.
و دیگر آن که امروز روز تجدیدنظر در دنیاست، دنیایی که تاکنون آن را به چشم خانه دیدهایم حال آن که کاروانسرایی بیش نبوده و نیست و این ریشه در این دارد که ما یک سوی سکه دنیا را دیده و سوی دیگر آن را نادیده انگاشتهایم. باری ما همواره دیدهایم که نسلی میآیند و نسلی میروند اما رفتن را درست مثل آمدن ندیدهایم از این رو نام آمدن را تولد نهاده و در پی آن سرور و شادی به پا ساختهایم اما رفتن را مرگ نامیده و به دنبال آن رخت عزا به تن نموده و شیون و اندوه پیش میگیریم. حال آن که مرگ نیز نوعی ولادت است هم چنان که دنیا نوعی رَحِم میباشد و رحم دنیا با رحم مادر بسیار مانند است هم چنان که مرگ با ولادت.
در رحم مادر تغذیه ما از طریق خون است و خون همان مواد غذایی است که در اختیار مادر بوده است. در رحم دنیا نیز کار تغذیه از طریق روییدنیهای زمین صورت میپذیرد و آن همان مواد غذایی است که در اختیار خاک قرار داشته است.
و ما روزی از این خاک رخت برمیبندیم هم چنان که از رحم مادر، پس این نیز خود نوعی ولادت و زایش است هم چنان که خروج از رحم مادر.
ما وقتی که از رحم مادر خارج شدیم دیگران به شادمانی و پایکوبی برخاستند زیرا ما را به سلامت یافته و در تن ما نقصی نیافتند و البته اگر خدای ناکرده با اندامی ناقص و بیمار به دنیا میآمدیم همه بر ما تأسف میخوردند و خود نیز روزگاری در رنج و محنت و عذاب سپری میکردیم. خروج از دنیا نیز چنین حکایت و ماجرایی دارد اگر با قلب سلیم و چشم و گوش و زبان پاک و بیگناه خارج شویم مایه شادمانی و هلهله فرشتگان و پاکان و هم خود، تا بلندای ابدیت خواهیم بود، ولی اگر خدای ناکرده آلوده و تردامن باشیم هم تأثر آنان و هم تأسف خود را آن هم برای همیشه در پی خواهیم داشت.
و البته، میان رحم مادر و رحم دنیا یک تفاوت است و آن این که در رحم مادر ما هیچ کارهایم و سلامت و نقص در دست ما نیست از این رو اگر ناقص هم به دنیا بیاییم کسی ما را ملامت نمیکند. اما در رحم دنیا اختیار با ماست و میتوانیم از این میان یکی، یا سلامتی و یا نقص را برگزینیم و از همین روست که اگر ناقص و ناسالم رهسپار آن دیار شویم ملامتها از همه سو میبارد. و کسی نیست که ما را شماتت نکند بلکه حتی خود از خود گلهمندیم، و این گلهها و شماتتها عذابی بس الیم و دردناک است.
و در همینجا نتیجه میگیریم که مرگ ذاتاً ماتم و عذاب نیست بلکه سوءاستفاده از اختیار است که به رنج و عذاب میانجامد هم چنان که مرگ با حسن استفاده از اختیار بدل به عین شادمانی و سرور میشود.
پس، از همین رو باید بکوشیم تا مرگی خوب و خوش و شادی آفرین به بار آوریم و در این صورت است که آدمی میان دو جشن و سرور واقع میشود یکی جشن خروج از رحم و دیگری جشن خروج از دنیا، یا به دیگر سخن یکی جشن ولادت و دیگری جشن مرگ.
شعر
، دوغی است که از آن کره فلسفه به دست میآید. فیلسوفان مستعمرة شاعراناند. فیلسوفان برای شکار مضامین نوین سعی میکنند خودشان را به روح شاعران نزدیک کنند. روح شاعر دریای فلسفه و بندر الهام است، کمی پایینتر از آبشار عظیم وحی، سرچشمة نورانی الهام قرار دارد شاعران پروانههای سرچشمة الهاماند.
شعور نبوت بالاتر از دامنههای شاعرانة هستی است. پرّههای شعور نبوت به نیروی وحی میگردد و آسیای تخیل شاعران با نسیم الهام تکان میخورد. پیامبران واسطه خداوند در بازار خلائقاند و شاعران وظیفه دارند شعور پیامبرانه را در مردم، زنده نگاه دارند. شاعران، پس از پیامبران قدم بر میدارند و پیش از فیلسوفان بر میخیزند. شاعران مثل عارفان سخن میگویند و عین عالمان رفتار میکنند.
اشراق، دریچه شاعرانه بین انسان و خداست. اشراق، پرندهایست که در آشیانة جهان شاعران تخم گذاری میکند و در قفسة سینة عارفان آواز میخواند، اشراق، صدای پر الهام، در آبهای مجاور است. اشراق، کبوتریست که از تصور آسمان در ذهن به وجود میآید و تصویریست که از محتوای نامه در جان ما پر میزند.
الهام، کبوتری از آسمان ملکوت و شاهینی از قلّههای جبروت است. الهام، پیامبریست که از کوه تفکر فرود میآید و حالتی روحانی است که از مشاهدة روان آسمانی جهان، به انسان دست میدهد.
الهام، قلمرو شاعران زمین و محیط زیست ادبی جانداران جهان است. کبوتران مضمون، درختان پربار معنا، کوچه باغهای تودرتو احساس، خانههای نورانی اشراق، نهرهای پرآب آگاهی، بارانهای پی در پی عاطفه، سیلابهای بهاری اشک، طوفانهای پشت سر هم عشق، کویر بی آب و علف ناخودآگاه، دنیای رؤیائی بیداری، سرزمین شاعرانة خوابها، سحر روحبخش مکاشفه، صبای صهبا، شراب اشک، دانه انگور، باغ سیب، صبح دولت، شب پادشاهی، غروب غمگین، دشتهای خاطره، کوچههای تنهائی، خیابانهای وداع، بیشههای کودکی، چشمههای جوانی،پلههای فلسفی، جهان، باغ عشقهای فراموش شده، مغازههائی پر از اجناس ازلی، خانههائی با تراسهای تاریخی و درختان اسطورهای، هر روز صبح یک مصرع بر جسته میتواند ذوق صدها خیابان مضمون را در انسان برانگیزاند.
شعر، نیاز به آلت موسیقی ندارد و در قید بوم و رنگ نیست. شاعر، میتوان با قلم موی مژگان، نقاشی کند و با تار زلف یار، آواز بخواند. شاعر، میتواند حتی از حرفهای ساده و عامیانه نیز باز فلسفه بکشد و اصطلاحات عظیم عرفانی، خلق کند.
کلمات، موم زنبور شعر است، ذهن شاعر، معدن کلمات و دریای واژههاست. شاعر، جواهر فروشی معانی و گنجینه دار الفاظ است. مروارید زیبای اشک، در نیمة شب احساس شاعر، خلق میشود و الماس خیره کنندة غزل، در دستهای لطیف شاعران، تراش میخورد. شاعران بانک مرکزی احساسات جامعه و پشتوانههای اصلی زبان و فرهنگی مردم اند.
این شاعرانند که واژههای تازه را به استخدام اداره آگاهی انسان در میآورند و این هیئت گزینش شاهرانه واژههاست که چراغ جواهر فروشیها و اجاق چهار راهها را روشن میکنند.
اگر شاعران نبودند خوانندگان ناچار میشدند بی هدف چهچه بزنند نقاشان، دیوانه مناظر شاعرانه و فیلسوفان در بدر افکار شاعرانه هستند. اگر شاعران نبودند هیچکس گلدان یادبودی را لب ایوان خاطرهای نمیگذاشت. اگر تصنیفهای عاشقانه توسط شاعران سروده نمیشد ویلنها نمیتوانستند دست مستمعین را بگیرند و به سالن احساس هدایت کنند.
شعر، کاغذ دلسوختگان و نامه عاشقان است. شعر، نامة عاشقانة انسان به خداست. عاشقان از طریق شعر با یکدیگر ارتباط برقار میکند و عارفان بر موج شعر برای یکدیگر پیام میفرستند. بیشتر پیامهای بزرگ بشری، روی تلکس شعر آمده است. زیباترین نامههای عاشقانه نامههائی بودهاند که در پرتو شمع شاعران نوشته شدهاند.
شعر، صرف کلمات، به نحو عاشقانه است. شعر، فرهنگ لغات عاطفیست. شعر، آرشیو مضامین کهنه و فایل واژههای نوین است. شعر، آلونک بشر در سایة درخت طبیعت است. شعر، شکوفههای شعور شاخهها و جوانههای حضور در باغچههاست. شعر، شعله خرمن احساس و آتش بزم تخیل است.