هرچی فکر می کنم ..می بینم این روزها بچه ها دیگه نه حال دارن و نه حوصله قصه گوش کردن ندارند .مادر ها خسته وکوفته باید ناهار بعدازظهر رو درست کنند ..تا خانواده فردا بی ناهار نباشند ..بچه هم میره گیم بازی می کنه ..تا جونش دربیاد و چند صد نفری رو بکشه ..بعد همونجا پشت پلی استیشن ویا کامپیوتر خوابش میبره..
اما زمان ما ..نه تلویزیون تا اخر شب سریال داشت (البته الان بیست وچهارساعته سریال داره :بقول یکی از همکارا..با این حربه می خواهند میزان تولد ها رو کم کنند ؟؟؟؟؟؟!!!!)و نه کامپیوتری بود ونه پلی استشن ..ونه ویدئو سی دی که کارتون ببینیم ..وحتی تو اون روستا کتاب برا بچه ها نبود ..ولی یه چیزی بود که نوه های ما حسرتش رو خواهند خورد..
شبهای روستا چه تابستونش چه زمستونش ..همیشه شیرین بود ..شبهای پر ستاره ..صدای زوزه گرگ و شغال..که احساس می کردی الان پشت درخونه تونه و چقدر می ترسیدی یواشکی می خزیدی ودستهای مادر رو می گرفتی .داداش بزرگت هم می رفت ..دمپایی رو برعکس می گذاشت(قدیمی ها می گفتن اینطوری شغالها ساکت می شدند)..بعد مادر برات ..شروع می کرد قصه می گفت ..قصه “اسب سبز “ “دختر شاه پریون” ” ملک جمشید” “خاله سوسکه “و…
صدای آروم ننه با نوای مرغ حق تو رو می برد تو خیالات
“…می خواستی بری حقه نامادری شاهزاده صاحب اسب سبز که برداشته بود با نون خشک و زردچوبه خودش رو به مریضی زده بود تا تنها دارایی شاهزاده رو بگیره رو کنی …
یا ..از ته دل نگران می شدی ستاره بخت حضرت زهرا نره تو پشت بوم دشمنان پیامبر بشینه ..دلت می خواست امام علی شوهر حضرت زهرا بشه ..نه اون پیر وپاتالهای تسبیح بدست وچند زنه
از ترس مادر فولاد زره قلبت به تپش می افتاد ….“
اون روز ها گذشت …..
قصه های مادر جزیی از ذهن ما شد ..و صداش تو قلب ما جا گرفته ..الان باید منتش رو بکشیم تا اون قصه ها رو بگه ..اونهم برا چند تا دختر بالای بیست سال که شوهر دارند ..ولی عاشق قصه های مادرشون هستند ..و عاشق رویاهای کودکیشون
سلام دوست من از اون نظر جامع ات که مقاله ای ارزشمند بود خیلی ممنونم از اینکه با شما آشنا شدم خیلی خوشحالم ازتون میخوام برای همکاری.برای نوشته های بعدی
نوشتتون بدور از گرایشات عقیدتی بود گرایشاتی که باعث میشود بدون غرض ننویسیم عده ای به دشمنی با اسلام وعده ای با تعصب کور راه را تاریک میکنند واندیشه را مکدر
راستی من یه وبلاگ هم در مورد شریعتی دارم خوشحال میشم اونجا هم نظرتونو بدونم با آدرسwww.iranmanvma2.blogfa.com
درود بر شما دوست گرامی ..
ابتدا نخست درباره ی کامنت فوق بگم ، من هم نظر بالابلند شما رو خوندم و استفاده کردم واقعا خوب بررسی کرده بودید تبریک میگم هر چند من با تمامی موارد مطروحه در اون موافق نیستم و هم رای اما بررسی نسبتا دیالکتیکی و ذوجوانب مشخصه ی اصلیش بود و استفاده کردم من هم . اما درمورد مطلبتون ، نسخت اینکه شرمنده مدتی این طرفا نیومدم راستش اصلا نمیدونم چرا ( تو این دو هفته اخیر قبلش که کلا نبودم ) اما حالا که در خدمت هستم . موضوعی لطیفی رو پیش کشیدید ، نمی دونم باید بگم متاسفانه یا خوش بختانه !!! واقعا سخته ، در واقع هویت ما درگیر همین مشکله که بگه خوشبختانه ( نگاه مدرن ) یا بگه متاسفانه (نگاه سنتی ) این حالت دیگر وجود نداره و .. اما از اونجایی که آدمهایی هستیم که احساسات نوستالژیکمون خوب تحریک می شن ، با عنایت به اینکه بنده هرگز شرایطی که شما ذکرش رو کردید خودم ادراک نکردم ، اما بسیار دیده ام به وجهی که میتونم بگم غیر مستقیم قابل درکه برام ، و باز هم با توجه به اینکه فرزندی و خانواده ایی ندارم شاید اظهار نظر بی پایه ایی انجام بدم که مهم نیست . اما به هر صورت مکانیکی شدن زندگی ها در عصر مدرنیزاسیون !!! ( خدا میدونه این اصطلاحات رو تو مقاله ها و کتابهای مختلف به چند ده معنا خوندم و خودم هم گیج هستم ) اما به هر روی در این دوران ، زندگی از نظر کار فیزیکی از انقلاب اول صنعتی به بعد و حالا با اوج گیری علوم رایانه ایی و نانو تکنولوژی از نظر فعالیت ذهنی در امر کار و امورات روزمره زندگی به حداقل سختی میل میکنه و همه چیز برای طبع کاهل انسانی رو بهتر میکنه اما همین مسئله در اقتصاد هم تاثیر داره ، روابط تولید رو عوض میکنه و اونوقته که روابط اجتماعی هم به هم میخورن ! چون وابسته به روابط تولیدی هستند و اقتصادی . چیزی که پر واضح است اینه که در دوران ما ، نمی دونم (30 ساله ها رو در نظر بگیریم مطاب ق گفته ی شما ) روابط عاطفی بیشتر بود ، خانواده بیشتر مفهوم داشت و .... این بسیار خوب هم بود و اخلاقیات رو تا حد زیادی کنترل میکرد اما امروزه سرعت سقوط اخلاقیات و انسانهای تنها که پای یه ماشین نشستن و ... باید دید این کاهش عاطفه و روابط انسانی در آینده میان مدت و دراز مدت چه اثر بر جامعه خواهد داشت ... . به نظرم این موضوع جای واکاوی و بررسی بیشتر از زوایای دیگری رو هم داره که در بحث ما نمی گنجه . در انتها با تشکر از حضورت در بلاگ من ، با عذرخواهی بابت نبودن چند وقته ام و با آرزوی سلامتی با شما بدرود میگویم .