بایسیکل ران

تنها، در کوچه پس کوچه های شهر می رانَد…

گاهی بی مقصد، آهسته و آرام.

گاهی در پی مقصدی، شتابان.

همواره در فکر…با نگاهی خیره… شاید به دنبال کسی یا در پی پاسخ سؤالی …به چه می اندیشد؟ … به راستی نمی دانم…

شاید اگر من هم جای او بودم ، مشابه خاطرات زندگی او را از سر گذرانده بودم و دوچرخه ای هم داشتم، مثل او تنها سفر می کردم… تنهای تنها …با کوله باری اندیشه بر دوش و دنیایی حرف نزده در دل…

به ندرت به عابران توجه می کند… شاید گاه گاه “سلام”ی از روی عادت به عابری نیمه آشنا بکند و بپرسد “خوبی؟” و بعد بدون اینکه منتظر شنیدن جواب بماند راه خویش را بگیرد و دور شود….

من جای او نیستم…. دوچرخه ای هم ندارم… اما “سلام” هایم گرم است و شاد … و وقتی می پرسم “خوبی؟” منتظر می مانم تا بدانم آیا آشنای من غمی در دل دارد یا نه…

.

.

امان از این بی تفاوتیِ فراگیر…

نظرات 3 + ارسال نظر
روزبه جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:46 ب.ظ http://persianculture.blogsky.com/

درود بر شما دوست گرامی ..
نخست قبل از اینکه به محتوی این کلام بپردازیم ، از آشنایی با شما به واسطه علاقه مندی به کتاب و وبلاگ تنها خوشحالم و اینکه در کشوری زندگی میکنید که زبان و محیط پارسی بر شما چیزه نیست اما هنوز هم کلامی به این زبان و برای هم میهنان گرفتار به ظلممان در داخل کشور می نویسید که جای تقدیر فراوان است . نکته بعدی که در پاسخ به کامنت شما هم اشاره کردم ، این بود من گفتم کامنت شما را (قبلی ) نفهمیدم بواسطه اینکه درک خودم پایینه و سوادی ندارم و نمیتونم متوجه شم شما برای چه از بابت نگاشتن مطلبی با اون بیان زیبا ، عذرخواهی کردید !!! چون من نمی فهمم !؟؟ شما عذرخواهی میکنید !!! درباره ی شریعتی هم اگر نمی شناسیدش ، بهتر که نشناسیدش هر چند خیلی عجیبه برام که نمی شناسید . ..
یک سئوالی که ذهن مرا درگیر کرده ، این است که آیا شما تمام پست های من رو خوندید ! و از این راه در پی شناخت نویسنده کلام هم بر آمدید چه درست بوده چه غلط فرقی نمی کند تنها ابزار شناخت ممکن برای شما نوشته های من است .. برایم اینکه ، کسی به یکباره هر آنچه نگاشتم در طول چندین ماه رو بخونه ... این سئوال کلیدی من بود . اما اگه بد بیان شد و شما رو بیراه کشوندم با بیان ضعیف و کلام الکنم بابت این موضوع متاسفم ... .
به هر حال ، بایسیکل ران عنوان پست شما است . بواسطه علاقه ی نصف و نیمه ای که به سینما و (اطلاعات خیلی کم و محدودی ) دارم این نام فیلمی بود از محسن مخلبفاف ورژن اول انقلابش ! که دوچرخه رو می روند یست و چهار ساعت دور میدانی بدون وقفه تا برای عمل همسرش اگه درست یادم باشه ، پول جمع کنه و با مثلا کبریت یا چوب کبریت چشمانش را باز نگاه می داشت (شاید 48 ساعت بود یا 72 یادم نیست ) و ... . این عنوان ، مرا به این فکر فرو برد که به راستی برداشتی چنینی که کسی هست با این میزان از تلاش و همت برای رسیدن به هدف متعالی اش !آیا جبر نقشی در شکل دهی این شخصیت و راندنش با آن دوچرخه داشته است یا نه ؟ ! بویژه اینکه در ادامه مطلب با نظرات جالبتری برخورد کردم .. به هر روی ، ذهنم رو سعی کردم از دوچرخه سوار مخملباف یکبار خالی کنم و متن رو بخونم و یکبار با پیش فرض اینکه مراد شما همون بوده ، متن رو بخونم .
در مورد تنهایی که شما به درستی دریافتی بله ، واقعا همیشه نه ولی لااقل مدت مدیدی از زندگی ام را به تنهایی گذراندم جز مقطعی در جوانی که جبر سن مرا به رفیق بازی کشاند . اما تنهایی و سکوتش را دوست دارم و د وست دارم که تنها بمانم و بر عکس اینجا که پر حرفم اتفاقا انسان ساکتی هستم . ... برداشت شما درست است ، بله باور دارم که در بیغووله ای به نام جهان ، در توهمی به نام زندگی که اشاره دارم و تاکید که انسانها این نام را برایش گذارده اند و تاکید دارم که غلط است ، گم شده ام . سئوالات بیشماری در ذهن ! دارم !گاه فکر میکنم پاسخی یافته ام و شتابان میشوم در رکابیدن ! و بعد زمانی کوتاه تازه میرسم به چند راهی هایی که حال به من میگوید پاسخی که یافتی در واقع این بود که پاسخهایی زیادی نیافتی و آن زمان است که آهسته رکاب میزنم ... . انتخاب دشوار است .. از کدام راه بروم و بدبختانه راه بازگشتی هم نیست ... .
گاه هدف دارم و گاه شک میکنم که هدفی که دارم اساسا هدف است !!!! علاقه ی زیادی که به فلسفه داشتم کمی مرا به این سراب و خیال رهنمون کرده و نیز نمیدانم تا چه حد سیمای حقیقی زندگی ام در نوشته هایم متجلی است ، اما هر چه هست نمی دانم که شاید طبیعت و زندگی هم در این گمراهی نقشی داشته باشند در این خلایی که نمیدانم عدم یا که ازل است . اساسا میداانم عدم چیست ! اما نمیدانم در عدم بود که آفرینش رخ داد ؟ یا نه عدم خود آفریده ای است ... این پرسشها و راههای پاسخ بدان ، مرا به شدت نگران و مظطرب و دچار گم گشتگی کرده است ... ازخود خویشتنم به قطع بیگانه ام ! در پی بازگشت به روح مطلق هگلی ! شاید اما در این راه بسیار احساس تنهایی میکنم ، از تنهایی بدم نمی آید اما گاه با خودم میگویم که آیا این میزان ارزشش را داشت که تن به رکاب زدن بدهی ؟ تا که چه پرسشی را که همه سرکوبش میکنند (اکثریت ) پاسخ بیابی ؟ یا گاه شک میکنم آیا زندگی ام که تا امروز به این شیوه پیش بردم به بیراهه برده و رکاب زدم ، برخی اوقات رفتارهایی از اجتماع می بینم که به شدت ناامیدم میکند از انتخابهای پیشن ام . گاه قضاوتهایی می بینم که دوست دارم به مدت دو سال و نیم گریه کنم اما باز پس از مدتی شروع میکنم به رکاب زدن و واقعا به این جمله که برای زنده ماندن تلاش نمی کنم اما تا زنده ام دست از تلاش نخواهم کشید باور دارم هر چند گاه مایوس و کند و گاه شتابان و تند شده و به قول رکاب میزنم .... اما از اینکه شما ، این موضوع را که شرایط هر کس خاص اوست دریافتید بسیار خوشحالم دیدگاهی که کم می بینم میان دوستان ، باید واقعا در همه جزیئات جای هم باشیم تا قضاوت بتوانیم به درستی کردن . دقیقا موافقم ولی در عین حال نظر شخصی هر کس هم برایم محترم است چه به واقع نزدیک و چه دور . ... اما عقل را در دیدگاهی چنینی در میابم ... . به هر رو ی، در گیومه عین عبارت شما را می آورم :
«به ندرت به عابران توجه می کند… شاید گاه گاه “سلام”ی از روی عادت به عابری نیمه آشنا بکند و بپرسد “خوبی؟” و بعد بدون اینکه منتظر شنیدن جواب بماند راه خویش را بگیرد و دور شود…. » راستش شاید متوجه مراد شما نشدم . این نقدی که داریید نمی دانم از چه خواستگاهی برانگیخته شده است و در اثر کدامین رفتار و نوشته هر چند اقرار میکنم که سنگ دلم ، اقرار میکنم که خودخواهم و اقرار میکنم که شاید همینطور هم باشد که شما گفته اید اما مطمئن باشید در میان استثنا موجود است اما قبول دارم خیلی حوصله کسی را ندارم و بیشتر دوست دارم در خودم فکر کنم برایم خاستگاه رویش چنین دیدگاهی جالب است اگر برداشت من به صواب نزدیک باشد نمی دانم ... بازهم رسیدیم به نمی دانم !؟؟ ! اما حتما شما درست برداشت کرده اید اگر چنین برداشتی داشتید و تنها آنچه زمینه ساز این برداشت شده است برایم جالب می نماید و الا اقرار و اعتراف به درستی و صحت این دیدگاه با آن برداشتی که من داشتم کار سختی نیست و انجام دادم ... یک نوع بی تفاوتی ! شاید نه دقیقا اما برداشتی است که من به حقیقت نزدیک می بینم . این البته تنها نظر من است درباره خودم . مردم بس که گفتم "من " شاید اصلا همین خود شیفتگی دلیل دیگری بر همین نکته ی آخری باشد که فرمودید و من هم صحیح پنداشتمش .
اما در مورد شما ، حتما چیزی که نوشتید صادق است . نه به تملق و ریا که دوستش ندارم و به همین دلیل بسیاری از من می رنجند ! چون وقتی کاری یا چیزی را درست نمی دانم بدون حاشیه روی میگویم ، اشتباه و ضعف شخصتی دارم اتفاقا به تازگی درگیر یکی از این ویژگیهای بد بودم و هستم ... اما در اینکه تملق کنم نیازی نیست که اگر چنین بودم ، بودند کسانی که تملقشان برایم لااقل منفعتی داشت به اندازه ی که هیچ کس نمی تواند ارزشی مالی برایش تعیین کند پس با شناختی که کامنتهاتون و نوشته هاتون (همه پستها رو خوندم ) به من داده ، اینکه دوچرخه ای نداریید یا داریید که من فکر میکنم همه دوچرخه ی خود را دارند ، کاملا شادی و حس شاد بودن خاصی در کلام و دیدگاهتان موج میزند ... همین کامنت آخری عینیت این روایت است و اینکه سلام شما گرم است و این را به زودی و نه در آینده نه چندان دور می توانم قضاوت کنم که چه میزان صبر میکنید تا جوابی بشنویید .. (با رعایت اینکه من جای شما نیستم گفتم قضاوت در این مورد خاص ) اما فعلن چیزی که من دریافته ام ایستادن شما برای شنیدن بوده است اینکه تا کی می ایستید به زودی برایم روشن خواهد شد ولی به نظرم یا دوست دارم اینطور نظرم باشد که می ایستید و دقیقا همین شکلی که مجسم کرده اید ، وجود داریید .. . در انتها ذکر نکته ای که گاه روزگار بسیار بی مهر ، جبار و نامراد است و اینکه انسانها دارای کاراکترهای گوناگون با آستانه های تحمل گوناگون و نه همگون هستند ، میتواند به نوشته شما رنگ عمومی و همه نگر بدهد و هر کس را بر این دوچرخه بنشاند به شرط فهمیدن ......... .
تفاوت دیدگاه دوچرخه سوار مخملباف با دوچرخه سوار معمولی ، این است که در اولی هدفم قطعا شایسته است بنابراین در بدترین حالت ماکیاولیست پوزیتویستی هست دوچرخه سوار و در دیدگاه دومی می تواند چنین نباشد و هدفی پست فرا روی دوچرخه سوار گم شده از خود خویشتن و مشکو ک به همه چیز و همه جا ... به هر روی ممنونم از اینکه زحمت کشیدید و منت گذاشتید و چند خطی در پاسخ به کامنت من نوشتید (ِیعنی پاسخ پاسخ کامنت ) . ممنونم بابت اینکه واقعا گرم سلام می کنید و ممنونم که واقعا تا به حال ایستاده اید و اگر من من این نوشته زیاد بود بر من (دوباره من ) ببخشید اما خب گفتید مخاطب منم دیگر چاره ای نداشتم ... . سعی کردم هر آنچه در ذهنم گذشت بر زبان و کلام جاری کنم اما دوست دارم که ببینم که تا چه حد در درک نظر شما موفق بوده ام ! سئوالات زیاد است و مجال کم .... یک دنیا ممنونم و امیدوارم که صادقانه پاسخ داده باشم ... بدرود و برای شما تحقق آرزوهای زیبایتان تنها آرزوی من است ... سلامت باشید .

روزبه جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 ب.ظ http://persianculture.blogsky.com/

یادم رفت خاستگاه را یکبار به این شکل و یکبار به غلط نوشتم خواستگاه یادم رفت اصلاح کنم و غلطها ی احتمالی در املا و انشا که بر من ببخشید امیدوارم + نیک میدانم و شما نخست کس نیستید که آشفتگی ام را در نوشته هایم به وضوح کشف می کنید .. .این هم فراموش کرده بودم بگویم بنابراین در نظراتم هم این آشفتگی احتمالا موج بزند که بابتش شرمنده ام ... . بدرود

روزبه شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ http://persianculture.blogsky.com/

درود ...
دوست گرامی ، ظن برده ام که از من رنجیده خاطر شده اید ! بارها بالا و پایین کردم هر آنچه نوشته بودم در خطاب به شما ... . نمی دانم چرا اما ، قطعا در پس دلایلی شما برداشتی بی تفاوت از من داشته اید و من خوشحالم که یک نفر رک (البته تا حدی ) درباره خصیصه ای ناپسند از من نظر داد و تشکر هم میکنم هر چند باوری چنین ندارم . .. به هر حال اما ، اگر از من دلخور هستید ، لطفا در کمال صراحت بیان کنید و به همراه ادله اش و باور داشته باشید اگر یقین کنم اشتباهی یا بی ادبی در حق شما یا هر کس دیگری کرده ام ، آنقدر بزرگ شده ام که به بهترین و ایده آل ترین شکل ممکن در این مجاز دنیا یا حتا اگر لازم بود د ردنیا یواقعی عذرخواهی و طلب بخشش کنم مشروط به اینکه صریح بگویید چرا ناراحت شدید ... .
اینکه بیست و چهار ساعت بعد از نوشتن این نظر ، آمدم و نظرات شما را بدین نظرم باردگر آلوده کردم ، اینکه ظن من به سمت دلخوری شما بواسطه کلامم رفت همه برای خود ادله ای دارد که بهتر می دانم در این مورد عمومی سخن نگویم ... به هر روی ، امیدوارم که مشخص فرمایید ، چه شد ه است یا نشده است ... .
یک دنیا ممنونم . یک جهان خوشبختی و به اندازه ی کهکشانها مهر و عشق آرزویم برای همه مردم دنیا از جمله و بویژه شما است .... .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد