«انسان بی خبر از نفوذ کلام، همواره از زمان عقب است.»تقریباً همه اندیشمندان و پژوهشگران نوین روانشناسی اعتقاد دارند: «کلمه به جسم تبدیل می شود.» انسان با گفتن درباره خوشبختی و عشق آنها را می آفریند و با گفت وگو درباره بدبختی و مریضی نیز همین آفرینش را انجام می دهد، حتی از قدیم بسیار شنیده ایم: «نفوس بد نزن!» یا «نفوس خوب بزن» کلاً هر آنچه به گفتار درآید، به رفتار در می آید و هر آنچه برزبان آورید متجلی می شود. خصوصاً با تهیه فهرستی از خواسته ها و تجسم آنها از طریق تصاویر، موهبت خویش را در حیطه ای نامرئی می آفریند و با کلام مثبت خویش درباره آنها آفرینش را تکمیل می کنید و همه را به عرصه عینی حیات می کشانید.
جایی خواندم: عید نزدیک بود و زنی نیاز به پول داشت با دوستی مشورت کرد. دوستش به او گفت: تنها تکرار کن «خدایا، از این که آنقدر دارم که می توانم ببخشم و ایثار کنم سپاسگزار هستم.»
او نیز همین عبارت را تکرار کرد. عید آنقدر برایش کیک و کادو آوردند که او چاره ای نداشت جز این که بسیاری از آن را ببخشد و ایثار کند... اما باز بی پول ماند و آه در بساط نداشت. آنگاه آموخت تا کلامش را به گونه ای دیگر تکرار کند: «خدایا از این که من از هم اکنون از درآمدی مدام و قابل توجه و روزافزون برخوردارم، شکرگزار هستم آنقدر که در کنار آن بتوانم ببخشم و ایثار کنم.»
و بر سرعت موهبت های پولی و مالی اش از راه های عالی به شیوه ای عالی تا همیشه متجلی شد. در این داستان می بینیم که او ابتدا از خداوند غنی، منبع و مرجع جوهر کائنات مدد می جوید و پس از گفتن کلمات دقیق و لازم پیشاپیش شکرگزاری می کند و از افعال زمان حال استفاده می کند و نمی گوید خواهد شد، زیرا افعال مستقبل و زمان آینده کارهای ما را به تأخیر می اندازد. گویی کودک درون ما فکر می کند که روزی در جایی در زمانی آینده موهبت ها به سراغ ما می آید و بدین شکل دریافت های ما عقب نگاه داشته می شود.
سپس می بینیم که او با تکرار عبارت های درست و بجا وحشت توأم با شکرگزاری هم اکنون موهبت هایش را دریافت می کند. ثابت شده است: اگر به راستی می خواهید توانگر شوید از کلمات دقیق و قطعی و روشن استفاده کنید تا موجب تجلی آن بشوید و توقع نداشته باشید که تکرار یک عبارت کلی برایتان ثمراتی قطعی و روشن و معین به ارمغان بیاورد. پژوهشگران تخمین زده اند تکرار عبارت های تأکیدی می تواند تا ۸۰ درصد بر سرعت تجلی ثمرات دلخواه بیفزاید.
چهار سال بود که بازرگانی ۵۰ ساله بیکار بود. همه می گفتند او پیرتر از آن است که بتوانند دوباره استخدامش کنند. ۳۰ سال بود که درباره روانشناسی عملی و کاربرد عبارت های تأکیدی مثبت و آفرینش مثبت ها فقط مطالعه می کرد، اما نتوانسته بود از این دانش برای بهبود وضع شغلی اش بهره ای ببرد.
وقتی روانشناس اش از او پرسید کدام عبارت تأکیدی را تکرار می کنی جواب داد: کتاب های الهام بخش می خوانم اما هرگز عبارات تأکیدی مثبت را تکرار نکرده ام. (به او گفته شد که در ازای هر ۱۵ دقیقه مطالعه کتاب های الهام بخش، دست کم باید پنج دقیقه عبارت تأکیدی را تکرار کند.) او نیز هر روز تکرار کرد: «خدایا با کمک تو اکنون به سوی مکان راستین، انسان های راستین و توانگری راستین زندگی ام هدایت می شوم و شکرگزارم.»
با یک شکلات شروع شد.
من یک شکلات گذاشتم کف دستش. او هم یک شکلات گذاشتم توی دستم. من بچه بودم، او هم بچه بود. سرم را بالا کردم. سرش را بالا کرد. دید که مرا می شناسد. خندیدم. گفت: «دوستیم؟» گفتم: «دوست دوست» گفت: «تا کجا؟» گفتم: «دوستی که تا ندارد» گفت: «تا مرگ؟» خندیدم و گفتم: «من که گفتم تا ندارد» گفت: «باشد، تا پس از مرگ» گفتم: «نه، نه، گفتم که تا ندارد». گفت: «قبول، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود، یعنی زندگی پس از مرگ. باز هم با هم دوستیم. تا بهشت، تا جهنم، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم.» خندیدم و گفتم: «تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بگذار. اصلأ یک تا بکش از سر این دنیا تا آن دنیا. اما من اصلأ تا نمی گذارم» نگاهم کرد. نگاهش کردم. باور نمی کرد. می دانستم. او می خواست حتمأ دوستی مان تا داشته باشد. دوستی بدون تا را نمی فهمید. گفت: «بیا برای دوستی مان یک نشانه بگذاریم». گفتم: «باشد. تو بگذار.» گفت: «شکلات. هر بار که همدیگر را می بینیم یک شکلات مال تو و یکی مال من، باشد؟» گفتم: «باشد»هر بار یک شکلات می گذاشتم توی دستش، او هم یک شکلات توی دست من. باز همدیگر را نگاه می کردیم. یعنی که دوستیم. دوست دوست. من تندی شکلاتم را باز می کردم و می گذاشتم توی دهانم و تند تند آن را می مکیدم. می گفت: «شکمو! تو دوست شکمویی هستی» و شکلاتش را می گذاشت توی یک صندوق کوچولوی قشنگ. می گفتم «بخورش» می گفت: «تمام می شود. می خواهم تمام نشود. می خواهم برای همیشه بماندصندوقش پر از شکلات شده بود. هیچ کدامش را نمی خورد. من همه اش را خورده بودم. گفتم: «اگر یک روز شکلات هایت را مورچه ها بخورند یا کرم ها، آن وقت چه کار می کنی؟» گفت: «مواظبشان هستم» می گفت «می خواهم تا موقعی که;" دوستهستیم » و من شکلات را می گذاشتم توی دهانم و می گفتم: «نه، نه، تا ندارد. دوستی که تا ندارد یک سال، دو سال، چهار سال، هفت سال، ده سال و بیست سال شده است. او بزرگ شده است. من بزرگ شده ام. من همه شکلات ها را خورده ام. او همه شکلات ها را نگه داشته است. او آمده است امشب تا خداحافظی کند. می خواهد برود آن دور دورها. می گوید «می روم، اما زود برمی گردم». من می دانم، می رود و بر نمی گردد. یادش رفت به من شکلات بدهد. من یادم نرفت. یک شکلات گذاشتم کف دستش. گفتم «این برای خوردن» یک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش: «این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچکت». یادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلات هایش. هر دو را خورد. خندیدم. می دانستم دوستی من «تا» ندارد. مثل همیشه. خوب شد همه شکلات هایم را خوردم. اما او هیچ کدامشان را نخورد. حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد؟
تقویم میگوید پاییز و سال باید تحویل شود برای من. فکر میکنم، هیچوقت دنیا اینطور نبوده است، هیچ وقت احساس نمیکردهای از درون کرم گرفتهای. پاییزهای نیامده را بگذار کنار؛ آن پاییزهای خوب جزیی از گذشته بود. گذشته دیگر گذشته است. فکر میکنم، حالا باران پاییز هم که بیاید ذوق نمیکنی. چشمهایت آن شور را ندارد، آن فروغ گذشته را. کرمها کار خودشان را میکنند. پاییز و تابستان، بهار و زمستان.
دلتنگی در تو سر میرود از تو میگذرد، موج میزند، میخورد به دیوارهای خانهی اوین. در این گوشهی ساکت دنیا. پاییز معنیِ شروع نیست، پایان نیست. همه چیز در خطی ممتد، بی انحراف و احساسی، ملالانگیز میگذرد.
فکر میکنم، خودت را به کجا بیاویزی، دستت را در این مرداب به کجا بند کنی؟ برای چه آرزویی، خیالی باید جنگید؟ باید با درندگی این زندگی درآویخت؟ دست و پا زد، برای غرق نشدن نه، دیرتر غرق شدن؟
به «اعتقاد» میشود خندید، به باور آدمها میشود ساکت نگاه کرد و کرمهای درون را به یاد آورد. آنها که سودای قوم و نژاد برمیانگیزدشان، آنها که به تخم و ترکهشان مینازند و اینچنین پیگیر در کار تقدیس چیزی هستند که تنها مایع منی پدر تعیینش میکند. آنها که به مفهوم پوچ و بیمعنی ملت بند شدهاند. مفهومی به تاریخ خونخواری قدرت، حکومت و میجنگند برای اعتلای وطن. وطن را اتفاقی میانگارند یگانه و درخور ستایش. دستاویزی برای تمایز از همهی کائنات، از دیگر موجودات دوپای بدبخت و به هیچی بزرگی میبالند که تهش خریت بزرگی است.
و انسانیت؛ معرکهای برای تمایز انسان از بیشمار پستانداران زمین. خیال ابنکه ما چیزی هستیم ورای جهان. تنمان با قواعدی کار میکند غیر از موشها، سگها، گربهها، فیلها … . پاسداشتن انسانیت؛ انسانیتِ انسانهایی که از گرگها درندهترند و متمدنتر. انسانهایی که متمدنانه همدیگر را میخورند و پستانداران دیگر را.
فکر میکنم، کرمها میگویند بخند. در درون غوغای تو میلولند و تو را خالی میکنند، تمام میکنند.
فکر میکنم، پاییز مثل همیشه است، تو اما نیستی. هنوز زیباست. هنوز باران پاییز خوب است، برگ چنارها که رنگوارنگ در هوا میرقصد خوب است، هوا خوب است، شیشههای بخار گرفته خوب است، تو خوب نیستی، اما تماشا کن. پاییز را مثل قاب عکسی خیال کن. بگذار کرمها کارشان را بکنند.
نخستین زنانی که قبل از 1890 بطورحرفه ای مشغول کاربودند بخشی ازآنان آگاهی فمینیستی درحال ظهور راشکل بخشیدند. آنان پیشروان ایجادیک فرصت برای کار زنان بعنوان معلم، نویسنده و مبارز برای شکستن موانع آموزش عالی زنان بودند. آنان علاوه بر این گشاینده درهای ورود به یک حرفه جدید یعنی جامعه شناسی بودند. بطوریکه اغلب با تعریف دینی جهان و جایگاه زنان درآن به مبارزه برخاستند. هریت مارتینی، یکی از نخستین بنیانگذاران عمده جامعه شناسی بعنوان یک حوزه، مشروعیت یافته بود. جایگاه او از این نظر با جایگاه هر مردی درعصر او نظیر کنت و توکویل اگربالاتر نبود، برابری می کرد. ترجمه او از اثر کنت، سبب آشنایی کنت درزبان انگلیسی بعنوان بنیانگذار شد. او نه تنها نظراتش را درباره جامعه به رشته تحریر درآورد بلکه درحمایت از رشته جوان جامعه شناسی نیز مطالبی نوشت.
افراد دیگر عبارت بودند از: مادام دستل که تحلیلگر اجتماعی فرانسه عصرناپلئون بود. او هیچ ارتباطی با رشته رسمی جامعه شناسی نداشت ولی یک نظریه پرداز زن درباره جامعه بود. ژوزفین باتلر نیز ارتباطی بارشته نوظهور جامعه شناسی نداشت ولی آثار او در باره رفتار روسپیان و جامعه، دیگرزنان جامعه شناس نظیر مارتین را تحت تاثیر قرارداد. نظریه پردازان نخستین فمینیست نظیر ماری ولستونکرافت و لوسی ستون و ماتیلا ژوسلین گیج، بنیانگذاران اصلی نظریه فمینیستی هستند که پیشاهنگ جامعه شناسی فمینیستی شدند. رز فایرستون درسال 1887 دکترای جامعه شناسی را دردانشگاه ووستر دراوهایو را دریافت کرد. او اولین زنی بود که دکترای جامعه شناسی دریافت کرد و چه بسا اولین زن دکترا درجامعه شناسی درجهان بشمار برود .
عصر طلایی از1890 تا 1920
جامعه شناسی در1892 اولین باربعنوان رشته و دپارتمان مستقل دردانشگاه شیکاگو تاسیس شد. دراین عصر دو نسل اززنان وجود داشت:
الف) نسل بین سالهای 1855 تا 1870. پیشروانی که به کار زنان درجامعه بافضای های متمایز برای هرجنس کمک کردند. این ایدئولوژی جنسیتی، در دکترین فضاهای مجزا اجازه رشد شبکه زنان درجامعه شناسی را داد. این حرکت بامطالعه خانه، زنان و کودکان و خانواده شروع شد. بخاطر حساسیت فرهنگی و عاطفی زنان، آنان متخصصان ایدآلی بودند که از دانش برای بهبود جامعه بهره بردند: ساختن جامه انسانی تر. شبکه مردان بسیار انتزاعی، روشنفکر و دانشگاهی بودند.
ب) نسل دوم زنان دراین عصر متخصصانی بودند که به اعتبار مردانه دردانشگاه دست یافتند ولی برخی از آنان، گاهی مجبورشدند دنیای متمایز زنان را در درون جامعه شناسی اعمال کنند. آنان دراین عصر با گسترش شبکه قدرتمند خواهران به یاری ثبت نام خود دراین حرفه، دستیابی به شغل، پایداری دراین حرفه با زبان سخت، مستند سازی زندگی زنان، شرکت درنگرش به یک جامعه برابرخواه تر، گفتگوی موثر و لابی برای برابرسازی و قانونی کردن آن، تاسیس سازمان های اجتماعی زیاد و نوشتن کتاب و مقاله پرداختند. آنان با هم دوست، متحد، عاشق و همکار بودند. آنان نخستین موج از فمینیزم بودند و جامعه شناسی از زندگی و کار آنان جداناپذیر نبود. تغییر نقش زنان درجامعه متصل به علم اجتماعی نوظهور و ازجمله جامعه شناسی بود. این زنان دارای دوبخش از 1890 تا 1920 بودند:
1) نسل پیشرو.
این نسل برای حق زنان دردستیابی به آموزش عالی و برابری کاردربیرون ازخانه و استفاده از علوم اجتماعی برای مستند سازی فرصت های زندگی محدودشده زنان تلاش کردند. جین آدامز چهره اصلی این رویارویی جامعه شناختی در قلمرو جامعه شناسی کاربردی و اندیشه اجتماعی بود. او موسسه بزرگ "جامعه شناسی زنان" رابنام هال هاوس راسرپرستی می کرد. این موسسه مدل جدیدی ازکارحرفه ای را ایجاد کرد که درآن خانه و محل کار درهم آمیخته بود. این موسسه نوعی کمون یا سالن روشنفکری بود. برخی از بزرگان زن جامعه شناسی دراین موسسه عبارت بودند از: ای آبوت، ف کلی، ف کلوو، جی لوتروپ، م مکدول، آ. م. مکلین، ب. وب، ا. بارنت و آ. ماسوریک.
میراث فرهنگی جین آدامز کارکرد دو جریان اصلی اندیشه بود : فمینیزم فرهنگی و پراگماتیزم انتقادی. فمینیزم فرهنگی عبارت ازنظریه جامعه ای بود که فرض می کرد ارزش های سنتا تعریف شده زنانه نسبت به ارزش های مردانه برتر هستند. پراگماتیزم انتقادی نظریه علمی بود که به نیاز کاربست دانش برای مسائل روزمره مبتنی بر تفسیر انتقادی ارزش های لیبرال و مترقی تاکید داشت و پراگماتیزم او بازتحلیلی بود از سنت جامعه شناسی انگلستان (وب، بوث، گدس و بارنت)، روسیه (تولستوی، کروپتوکین) و آلمان (مارکس و انگلس). صلح جویی او درآغاز جنگ جهانی اول درتضاد با حمایت عمومی از جنگ قرار گرفت. او ناگزیر از انتخاب بین نگرش فمینیستی یک جامعه همیار و تعهد دمکراتیک خود به یک جامعه درشرف جنگ بود و با هزینه شخصی و فکری زیادی، یک رویکرد ضد نظامی گرایی اتخاذ کرد. بخاطرهمین صلح جویی و درعین حال تناقض های ناسازگار دردرون نظریات فمینیستی او، وی سالهای زیادی از جامعه و رشته جامعه شناسی دورماند. حذف او همزمان با حذف هم نسل های او ازجمله امیلی باخ و آن اسپنسر شد و درهمین عصر حتی افراددیگری از کشورهای دیگر بامشکل مواجه شدند. مثلا آلیس ماساریک و الکساندرا کولونتای درانقلاب بلشویک ها به زندان افتاد و باترایس وب که درتغییرحکومت فابین ها و کارانجمن جامعه شناسی لندن مشارکت داشت دستخوش همین نابسامانی شد.
2) نسل اولین متخصصان.
درعصر نسل پیشرو، بسیاری از زنان جوان به تحصیل درجامعه شناسی مشغول شدند و درحاشیه دپارتمان های مردانه جامعه شناسی، به مبارزه پرداختند: ادیت ابوت، سوفنسیبا برکی رینیج، کاترین دیویس، ای هیوز و جسی تانت. بسیاری از زنان یا خواهران جامعه شناس از 1920 به بعد ازدپارتمان های جامعه شناسی مردانه دور شده و به دپارتمان های خدمات اجتماعی و مردمشناسی سوق یافتند.
عصر تاریک در طلوع پدرسالاری
درامریکا ضدیت با کار و نوشته های زنان جامعه شناس پس ازجنگ جهانی اول آغاز شد. با این جنگ شبکه زنان جامعه شناس درنقاط دیگر نیز آسیب دید مثل انگلستان، آلمان، فرانسه، چکسلواکی و شوروی. آنان به شهروندان درجه دو در جامعه شناسی مسلط مردانه تبدیل شدند که فاقد شبکه قدرتمند زنان بودند. افرادی چون ج.برنارد، راثکاوین، ف.دانوان، ه.م.هاگس، د.توماس، ف.کارپف، ه.ماورر، م.الیوت، ب.بیرد، ا.بلک، پ.یانگ، و و.پالمر. این عده برای کار نیازمند حمایت مردان قدرتمند بودند.
متخصصان آموزش دیده در رکود بزرگ 1929 تا 1939 ازجمله جامعه شناسان نیز از این رکود آسیب دیدند. دراین دوره کار ریاضیاتی بعنوان کار زنان در جامعه شناسی تعریف شد و این حرفه بیشتر فنی بود تا خلاقیت و قدرت تحلیل که توسط مردان تسخیر شده بود. پس از عصر رکود کار ریاضیاتی امری پیچیده شناخته شد و مردان نیز بدان روی آوردند ولی هنوز جمعیت شناسی یکی از مشروع ترین رشته های ویژه زنان است: افرادی چون مارگارت هاگود، آلوا میردال، د. س. توماس و ایرن تایبر از بزرگان جمعیت شناسی شناخته شدند. مثلا ایرنه دیگز به مطالعه ناهنجاری جوانان سیاهپوست پرداخت، آلوا میردال به مطالعه ارتباط سن و فقر، جامعه، کودکان و خشونت پرداخت. الیزابت برایان لی آغازگر کارنامه فعال و منتقد اجتماعی بخصوص علیه پدر فاشیست امریکایی، کاگلین بود. مردانی چون رابرت مرتن و رابرت لیند و سی رایت میلز دردانشگاه کلمبیا زمینه ورود زنان به جامعه شناسی را مجددا باز گشودند.
درطی سالهای 1939 تا 1950 سیمون دوبوار با حمایت ژان پل سارتر دردنیای مردانه بعنوان یک دنیای محاصره شده توسط پدرسالاری، باقی ماند ولی دربیرون ازتحول جامعه شناسی دردانشگاههای مردانه فعالیت کرد. بین سالهای 1950 تا 1960 جای زنان درخانه همراه با خانواده بود. دراین سالها تعدادی زن وارد جامعه شناسی شدند مثلا سخنرانی بتی فریدان در ناآرامی های دانشجویان در 1963 علیه موقعیت نابرابر زنان در جامعه سبب شهرت او شد.
ادامه مطلب ...